حمید نساج؛ محبوبه سلطانی
چکیده
تحولاتی که معماری غرب در زمینه انواع بنا، نماهای بیرونی و درونی، تزئینات و پرداخت، فضاهای عمومی و خصوصی، مصالح، و... از دوران باستان تا پایان قرن بیستم به خود دیده است، بیانگر نقش بیبدیل سیاست و اندیشههای سیاسی در این تغییرات و پویاییها است. بر این مبنا میتوان تأثیرهای سیاست را در سطوح گوناگون، ازجمله در استفاده ابزاری صاحبان ...
بیشتر
تحولاتی که معماری غرب در زمینه انواع بنا، نماهای بیرونی و درونی، تزئینات و پرداخت، فضاهای عمومی و خصوصی، مصالح، و... از دوران باستان تا پایان قرن بیستم به خود دیده است، بیانگر نقش بیبدیل سیاست و اندیشههای سیاسی در این تغییرات و پویاییها است. بر این مبنا میتوان تأثیرهای سیاست را در سطوح گوناگون، ازجمله در استفاده ابزاری صاحبان قدرت سیاسی، اقتصادی، و مذهبی از معماری بهمنظور بیان و نمایش قدرت خود از طریق ساختن بناهای شاخصی همچون قصر، معبد، طاق نصرت، و کلیسا مشاهده کرد. همچنین ظهور شکلهای جدید فضای عمومی، پیدایش ساختمانهایی برای عرضههای همگانی مانند نمایشگاه و موزه و تفکیک فضاهای عمومی و خصوصی، ارمغان عصر روشنگری و انسانگرایی، آزادیخواهی و البته سرمایهداری بودهاند. بهسبب مداخله مستقیم دولت در عرصه ساختوساز درنتیجة خسارتهای ناشی از جنگهای جهانی نیمه اول قرن بیستم، بر کارکرد بناها بهعنوان ظرف مکانی و محل وقوع زندگی مدرن، تأکید بیشتری شده است و سبک معماری یکسانی در راستای تحقق یک هویت فراگیر بینالمللی تجویز شد. درنهایت با فروپاشی فراروایت مدرنیسم و ظهور پستمدرنیسم، تکثرگرایی، مرکزیتزدایی، بینهایتی معنا، نفی سلسلهمراتب و انعطافپذیری در معماری اواخر قرن بیستم، قابلمشاهده و بررسی است. بر این اساس، این مقاله سعی دارد در چارچوب مطالعات میانرشتهای، رابطه بین سیاست و معماری را بررسی کند.
میان رشتهای
نعمت اله فاضلی؛ فاطمه کوشکی
چکیده
تغییر اصلی در پژوهش زبان، در اوایل قرن بیستم توسط سوسور آغاز شد که خود سبب پایهگذاری «زبانشناسی مدرن» شد. این پژوهش در بخش مرکزی زبان بود؛ یعنی نظام زبان بهمثابه نظامی مستقل بدون اینکه هر چیزی خارج از زبان در نظر گرفته شود. در آن زمان که زبانشناسی مدرن از نظر ساختار و وظایف بهوضوح تعریف شده بود، یکی از رشتههای برجستۀ ...
بیشتر
تغییر اصلی در پژوهش زبان، در اوایل قرن بیستم توسط سوسور آغاز شد که خود سبب پایهگذاری «زبانشناسی مدرن» شد. این پژوهش در بخش مرکزی زبان بود؛ یعنی نظام زبان بهمثابه نظامی مستقل بدون اینکه هر چیزی خارج از زبان در نظر گرفته شود. در آن زمان که زبانشناسی مدرن از نظر ساختار و وظایف بهوضوح تعریف شده بود، یکی از رشتههای برجستۀ تأثیرگذار در علوم انسانی و اجتماعی به حساب میآمد. این موفقیت چشمگیری بود اما به قیمت مجزا کردن زبان از محیط اطراف و بیرون نگاهداشتنِ کاربر زبان و بافتی که زبان در آن بهکار میرود از حیطۀ بررسی زبانی، به دست آمده بود. هرچند محققانی که ترجیح میدادند زبان را در حیطۀ وسیعتری بنگرند، این رویکرد را مورد انتقاد قرار دادند و بهطورکلی از چشم زبانشناسانی که در آن زمان حلقههای زبانشناسیِ مسلط بودند، دور مانده بود، اما از دهههای اخیر قرن بیستم، تغییرات مهمی در مطالعات زبانی رخ داد. این تغییرات دورۀ جدیدی خلق کرد؛ دورۀ «زبانشناسی پسامدرن» که در آن پایههای نظری زبانشناسی مدرن مسئلهمند شد و شیوۀ بررسی و مشاهدۀ زبان اساساً بازسازی شد. این مقاله به شیوۀ شرححالنویسی مروری بر چرخش زبانی از مدرنیسم به سوی پسامدرنیسم دارد و در این راستا مشخص خواهد کرد که دو شاخۀ اصلی زبانشناسی نظری و کاربردی در کدام نگرش پژوهشی قرار میگیرند: رشتهای، بینارشتهای یا فرارشتهای؟ به عبارت دیگر پژوهشهای زبانشناسی در مورد چیست؟