مرتضی بحرانی
چکیده
به نظر میرسد تمرکز و تاکید بر رشته و میانرشته در حوزه علوم و معارف، با تقسیمبندی علوم و روابط اجتماعی و فرهنگی دانش پیوند داشته باشد. تاریخ طبقهبندی علوم حکایت از آن دارد که معیار تقسیمبندی یا هستیشناختی و اخلاقی بوده است یا روششناختی و معرفتشناختی. مبنای وجودشناختی بر پایه این امر شکل گرفته است که وجود دارای سلسلهمراتب ...
بیشتر
به نظر میرسد تمرکز و تاکید بر رشته و میانرشته در حوزه علوم و معارف، با تقسیمبندی علوم و روابط اجتماعی و فرهنگی دانش پیوند داشته باشد. تاریخ طبقهبندی علوم حکایت از آن دارد که معیار تقسیمبندی یا هستیشناختی و اخلاقی بوده است یا روششناختی و معرفتشناختی. مبنای وجودشناختی بر پایه این امر شکل گرفته است که وجود دارای سلسلهمراتب است؛ مبنای اخلاقی نیز به میزان اثربخشی وفایده علوم در رفع احتیاجات زندگی عملی فردی یا اجتماعی مربوط است. در مقابل، مبنای روششناختی بر این واقعیت مبتنی است که روشهای کشف حقیقت و اثبات دیدگاه درست، بسیار متنوعند. بنابراین، روش کسب معرفت دربرخی از علوم از بقیه متفاوت و کاملتر تلقی شده است. بر همین قیاس، هر شاخه و رشته از علم بر مبنای معرفتشناختی، بر نظام حقیقت تاکید داشته است. اینکه کدام معیار، معیار اصلی طبقهبندی علوم باشد، گرایش دارندگان علوم به سمت رشته یا میانرشته را نیز تعیین میکند. حسب این تمایز، «میانرشتهای»، در وهله اول، با عطف توجه به معیار هستیشناختی و اخلاقی، مطرح شده است و در مقابل، «رشته» با عطف توجه به معیار روششناختی و معرفتشناختی به دست آمده است. در دوران مدرن، به دلیل غلبه تقسیمبندی ناشی از معیارهای روش و صدق، «رشته» مبنای آموزش و پژوهش قرار گرفت، اما به دلیل خدشه در این معیار، بار دیگر به معیارهای هستیشناختی و اخلاقی توجه شده و میانرشتهای در کانون توجه قرار گرفت. سیالیت معیار «روش» در مقام مقسّم علوم، مرزبندیهای موجود را دچار چالش کرده است و توجه به فایدهمندی علوم از جنبه حلالمسائلی، افق همکاریهای میانرشتهای را نوید داده است. از این نظر، این مطالعه به بررسی این نسبتسنجی میپردازد.