نویسنده
استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان
چکیده
مقاله پیش رو در تلاش است تا با بررسی سه دوره گفتمانی مدرنیته در مغرب زمین روند رو به انحطاط نظریهپردازی را روشن نماید. در این ارتباط، به موج گفتمانی عقلانیت خواهی غرب اشاره خواهد شد، عقلانیتی که ادعا داشت که چراغی از روشنایی فروزان خواهد ساخت که دایره هستی برای همیشه از تاریکی و تاریک اندیشی رهایی یابد. سر برکشیدن گفتمان ارزشگرای مارکسیستی در موج دوم مدرنیته از یک سو ظرفیتی فکری در برابر یکه تازیهای عقلانیت شناختی بود و از سوی دیگر با گستره گفتمانی خود حاشیهسازی موج اول را در سر میپروراند. حقیقتاً گفتمان موج دوم ارزشگرا به حساب میآمد، گفتمانی که موجب شد تا با ارائه دستگاههای فکری و متنوع خود سطح نظریهپردازیهای لیبرال نیز نسبت به گذشته کلاسیک خود ارتقاء یابد. تقابلهای دو موج مدرنیته بخصوص آبشخور واحد آن دو از روششناسی اثباتی مورد توجه جدی است. تا آنجا که بحث به روش شناسی واحد دو موج لیبرال و ارزشگرایی مارکسیستی مربوط میشود،روش شناسی پسا تجدد بر نقد بنیادین روش اثباتی برکشیده شده است. ورود به موج سوم مدرنیته آن هم از گذر فلسفه دریدایی روشنگر این حقیقت است که علی رغم اینکه دریدا کلان روایت متافیزیک حضور غرب را شالودهشکنی کرده است لیکن پیامدهای نظری فلسفة او راه را برای روایتهای متنوع میگشاید که به شکل خاصی امکان فعل اخلاقی را در روزگار پسامدرن منتفی مینماید. او با گره زدن فلسفه، زبان شناسی و تا حدودی روان شناسی فضای فکری جهان را برای مطالعات بین رشتهای همانند تجزیه و تحلیل گفتمان و تجزیه و تحلیل روانی گشوده است. فهم این دستاوردهای بشری از دو جهت اهمیت دارند: اول اینکه این مطالعات یک دوره کامل اندیشه و فلسفه سیاسی غرب است و دوم اینکه افول اندیشة سیاسی غرب به وضوح خود را در پردازشهای نظری متفکران موج سوم نشان میدهد. در جمع، پرداختن به سیر نزولی فلسفه سیاسی غرب باید بتواند بسترها را برای پیگیری روندهای بومی فلسفه اسلامی باز نماید. از یک نقطه نظر عمده این مهم میتواند از دریچة فهم بحران در ساحت اخلاقی تمدن غرب انجام شود.
کلیدواژهها
ارسال نظر در مورد این مقاله